سلاخ
من دلم سخت گرفته است از این
میهمانخانه ی مهمانکش روزش تاریک
که به جان هم ، نشناخته انداخته است
چند تن خوابآلود
چند تن ناهموار
چند تن ناهشیار
...
شعر نیما - نقل از وبلاگ سلاخ
من دلم سخت گرفته است از این
میهمانخانه ی مهمانکش روزش تاریک
که به جان هم ، نشناخته انداخته است
چند تن خوابآلود
چند تن ناهموار
چند تن ناهشیار
...
شعر نیما - نقل از وبلاگ سلاخ
آن بالایی زندان ابو قریب است بعد از فتح عراق بدست سربازان آمریکایی و این پایینی ، ابو آزادی است بعد از آخرین لات بازی سنتی بین استقلال و پرسپولیس ، که البته اسم متمدنانه و محترمانه اش ، دربی پایتخت است . همین . فقط محض اطلاع عرض شد
از تحلیل تصویر بالا ، نتیجه میگیریم
این آقا فقط دارد پاچه خواری میکند .جای نگرانی دیگری نیست
این آقا دارد سر رئیس جمهور کلاه میگذارد
این آقا دارد کلاه رئیس جمهور را بر میدارد
این آقا خدای ناکرده ، رویمان به دیفال ، شخصا دارد سر ما کلاه میگذارد . یا بر میدارد
این آقا و خبرگزاری مربوطه و حضار محترم ، جسارتا ، دست به یکی کرده اند ، میخواهند در عوالم لری ، سرما کلاه بگذارند یا کلاهمان را بردارند
خلاصه چه دردسرتان بدهم . داستان ، داستان کلاه برداری (یا گذاری) است
حدس بزنید این آقا کدام سونا میرود که اینقدر لاغر و ترکه ای و توییگی و مامانی وماه شده ؟ اگر جوابتان درست باشد ، میتوانید بدون قرعه کشی ، جایزه ممتاز ما را که 219 روز اقامت و پذیرایی مجانی در سویت شماره 209 هتل اوین (مقابل شهربازی) است ، برنده شوید و از مزایای غیر قانونی آن بهره مند گردید
چه بگوییم ؟ یعنی باید باور کنیم که اینها مسلح بوده اند و گاز اشک آور در کرده اند و (آنها) امن یجیب و دعای توسل میخوانده اند . ها؟
توهین به آنچه محترم است عملی غیر انسانی است . مقدسات مذهبی از جمله حساس ترین مواردی است که مورد احترام میلیون ها انسان است و توهین به آنها ، علی الخصوص آنجا که بوی توطئه و تحریک و بهانه جویی از آن به مشام برسد ، مورد تایید هیچ انسان باشعوری نیست . اما افتادن در دام همین تحریک و توطئه ، آتش به سفارتخانه انداختن با حضور پلیس و محافظ ، پرچم نشانه یک ملت را به آتش کشیدن و آن را به جل خر و سگ تبدیل کردن و در خیابان دفیله رفتن و عکس انداختن و تفاخر کردن نشانه چیست ؟ فردا که همین ، بهانه و توجیه برای افکار عمومی و حمله و ادبار و نکبت شد ، آقایایان باز لبخند فتح خواهند زد ؟
مجتبی سمیع نژاد را نمیشناسم . حقیقت آن است که در این فاجعه اجتماعی غریبی که تاکنون در کشورمان بی سابقه بوده است ، یکی بیشتر یا کمتر ، چیزی را عوض نمیکند . این خانه ، دارد از پای بست ویران میشود . اما اینکه دانشجویی را به جرم وبلاگ نویسی و لنترانی بار حکومت کردن ، به حبس بیندازند و بعد ، اورا با دستبند و تخته قاپوکرده بر سر جلسه امتحان بیاورند و در معرض تماشایش بگذارند ، چیزی است که فقط از عقل های امنیتی حضراتی برمی آید که اینک جان و آبروی ما به دست آنان افتاده است . این بنده شهادت میدهم که ساواک ، بعنوان غدار ترین و نامردمی ترین پلیس مخفی که میشناخته ام ، هر گز بخود اجازه چنین شقاوت / حماقت علنی را نداد
روزنامه شرق امروز داستان محمد بهمن بیگی پایه گذار آموزش عشایر ایران را آورده است . خان زاده اى ازايل قشقايى كه به جاى «تفنگ و فشنگ» قلم وكتاب را انتخاب كرد. او ميتوانست استاندار و وكيل شود و همكلاسى ها او را سرزنش مى كردند: «معلمى هم شد كار؟ حسن وكيل شد. محمد سفير اسپانيا است. منوچهر به وزارت خارجه رسيد و تو آواره كوه و بيابان شده اى و به بچه چوپان ها درس دهى.» گمان میکنم خواندن حکایت این ماکارنکوی آریامهری ، که ترجيح مى داد به جاى روشنفکر مقبول و وجیه المله ای چون جلال آل احمد ، يكى از مديران سازمان برنامه و يا يكى از ژنرال هاى چندستاره را به ايل ببرد و كارش را نشان دهد تا پيشرفتى حاصل شود و بتواند امكاناتى بگيرد ، خالی از لطف و فایده نباشد . اسطوره ها و الگو های بچه های ما ، همه که نباید از آنور آب بیایند ... ها ؟
مرتضی ممیز هم رفت . برای نسلی که شاهد رفتن هم عصران خوداست و درعین حال شاهد گسستی است که نمیداند میراث خود را به که وامی گذارد ، زمانه تلخی است
اما غرض از این نوشته ، مویه کردن نیست . امروز در صفحه اول روزنامه شرق ، آگهی تسلیتی چاپ شده است برای ممیز . مضمونش آنکه : درگذشت استاد بزرگ هنر ، پدرگرافیک مدرن ایران ، مرتضی ممیز را تسلیت میگوییم . رفتن استادانی چون او باردیگر به ما یادآوری میکند که سرمایه های انسانی و ملی خود را درحیاتشان پاس داریم و نه پس از وفات
اما آنچه دراین آگهی ، چشم نواز / نویددهنده / حسرت بار است ، نام کسانی است که آن را امضا کرده اند
نشستن نام هایی چون محسن آرمین ، هاشم آغاجری ، یدالله اسلامی ، عمادالدین باقی ، محمدبسته نگار ، حبیب الله پیمان ،مصطفی تاج زاده ، غلامعباس توسلی ، سعیدحجاریان ، رضاخاتمی ، علیرضارجایی ، تقی رحمانی ، عزت الله سحابی ، ماشاالله شمس الواعظین ، احمد شیرزاد ، هدی صابر ، علیرضا علوی تبار ، رضا علیجانی ، احمد قابل ، محسن کدیور ، اکبر گنجی ، علی مزروعی ، احمد منتظری ، سعید منتظری ، فاضل میبدی ، لطف الله میثمی ، ابراهیم یزدی ، حسن یوسفی اشکوری ، کامبیز نوروزی ، صالح نیکبخت ، محمد سیف زاده و...و...و ...درکنارهم ، نوید بخش است ، چون صاحبان این اسامی درهمین سالها وماههای اخیر، در بسیار تا بسیار موارد ، خود حاضربه نشستن درکنارهم نبوده اند (ونیستند شاید!) . پس اینکه اینجا توانسته اند در کنار هم بنشینند ، نوید بخش و مبارک است
اما میگویم حسرت باراست ، چون به یاد خاطره ای افتادم از سالهایی نسبتا - اما نه چندان- دور که شاید برخی از امضا کنندگان فعلی ، از موضوع و مضمون آن دور نباشند . نمیدانم چند ، اما شاید پانزده سال پیش ، به مناسبت درگذشت کسی که بخاطر ندارم که بود ، گویا برخی از اعضای نهضت آزادی ، پس از مدتها که حتی نام بردن از آنان گناه و جرم شمرده میشد ، دریک آگهی روزنامه ای چارخطی ، درگذشت اورا تسلیت گفتند . دو روزی نگذشت که روزنامه دیگری (کیهان بود؟ نمیدانم) مقاله مفصلی به طعن وسخره چاپ کرد که : ها ! ... بالاخره خود رانشان دادند . بالاخره خود را مطرح کردند . صد البته در آگهی تسلیت ... این ، تنها جایی است که برایشان باقی مانده است . این مردگان ، جنازه های سیاسی ، سعی میکنند که با امضای آگهی ترحیم ، بگویند زنده اند
حسرت من ، همه آن است که آن روز ، برخی / بسیاری از امضا کندگان فعلی آگهی تسلیت مرحوم مرتضی ممیز ، در دوسوی این معرکه ، در مقابل هم ، قرار داشتند . روزگار غریبی است
پس از انتصاب جناب آقای عمید زنجانی به ریاست دانشگاه تهران ، حقیر جهد بلیغ نمود تا موارد مغفول و متروک مشاغل و سمت های خطیری را که پس از بیست و هفت سال ، هنوز مسامحتا در اختیار روحانیت معزز قرار نگرفته ، والبته ااز این رهگذر خسران عظیم حادث گردیده است ، آشکارنموده و در معرض دید صائب مهرورزان مستغرق درهاله نورانی قراردهد . باشد که هرچه زود تر ، احتیاطا تا قبل از غروب آفتاب یوم جاری ، جبران مافات نموده ، برادران روحانی را بدین مناصب منصوب و امت را به فیض کافی و اجر شافی برسانند . انشاالله برادران حق و حقوق قانونی اینجانب را نیز محفوظ داشته ، مشتلق مبسوط مرحمت خواهند فرمود
ریاست زایشگاههای سراسرکشور
ریاست شورای خلیفه گری ارامنه
ریاست اتومبیل کلوب شاهنشاهی
ریاست سازمان میادین میوه و تره بار شهرداری تهران
دبیرکلی انجمن زنان یائسه مقیم مرکز
مدیریت بازاریابی ایران خودرو
فرماندهی گردان 147 از تیپ 3 لشکر77خراسان
ریاست مرکز دیالیز وپیوند کلیه در بیمارستان شهیدهاشمی نژاد
مدیرکلی اتحادیه آرایشگاههای زنانه شهرستان ابرقو
ریاست آموزشگاه رانندگی همت واقع در جنب پل ستارخان
...
علی ایحال چون با انتصابات مذکور و سایر انتصابات لازمه که انشاالله در پست بعدی یادآوری خواهیم نمود ، یحتمل ممکن است روحانیت معظم دچار کمبود نفرات شود ، بدینوسیله پیشنهاد میکنیم ستاد رسیدگی به امور مساجد ، اعضای لشکر 22 بسیج ثارالله (کثرالله امثالهم) را به امامت جماعت مساجد تهران و شهرستانها منصوب فرمایند تا روحانیون گرامی از مشاغل مزاحم و دست و پاگیر آزادشده واز برادران روحانی بتوان در مشاغل قابل دار تر استفاده نمود . والله عالم
در آستانه شانزدهم آذر ، تغییر رئیس دانشگاه تهران و انتصاب فردی روحانی ، عکس العمل فوری گروههایی از دانشجویان را بدنبال داشته است . آیا این اقدام به همین جا خاتمه می یابد و فقط باهدف تصرف یک سنگر و پایمال کردن دستاورد قبلی دانشگاهیان ، یعنی تعیین ریاست دانشگاه توسط نهاد های دانشگاهی ، و البته ایجاد شغل (چندم؟) برای یکی از خودی ها صورت گرفته است (و باید به قدم آخر و خاتمه کار تعبیر شود) ، یا قدم اول و تمهید مقدمه برای پروژه جدید قتل عام درمانی است ؟ سازمانهای دانشجویی باید هوشیار باشند و به این تحریکات عاقلانه نگاه کنند